l0vebook



این کتاب در مورد نیروی کایزن هست . یه به عبارت بهتر انجام دادن کارهای جزعی که حتی ممکن در چشم مسخره به نطر برسه و لی به نتیجه بزرگ ختم میشه . همه ما داستان خرگوش و لاکپشت رو شنیدم که باهم مسابقه دو میدن ولی برخلاف باور همه لاکپشت مسابقه رو میبره . متاسفانه چیزی که اون موقع که این داستان رو برامون تعریف کردن بهش نپرداختن همون کندی لاکپشت بود که به طرز وحشتناکی نادیده گرفته شد .من خودم دوست داشتم خرگوشی باشم که خطا نمی کنه تا لاکپشت کندی که صرفا پشت کار داره (به عبارتی کندی جز نقاط ضعف داستان بود ). نکته آموزشی که این داستان داشت . بی خیالی یا سخت کوشی لاکپشت نمی تونس باشه . اون چیزی که فراتر بود این بود که باید به ما میفهموند ما با قدم های خیلی کوچیک به جاهایی که حتی فکرشم نمی تونیم بکنیم بالاخره یه زمان میتونیم برسیم . واما چرا نه به تغییرات سریع . ؟این یه واقعیته که تمامی تغییرات .حتی اگه مثبت هم باشند . دلهره اورند و شاید به این دلیل که در اغلب موارد تلاشهای ما با شکست مواجه میشه .این شکست ها ترس مارو از تغییر افزایش میده .چرا ترس در اغلب موارد باعث میشه ما در لحظه نتونیم حتی همون عملکرد قابل قبولی رو که همیشه داشتیم از خودمون بروز بدیم ؟ علتش رو باید در مغز جست جو کرد . در بخش بالایی مغز مرکزی یا مغز داری و جود داره که امیگدال هم در ین قسمت قرار داره . که مسعول واکنش های گریز یا نبرد در هنگام مواجه شدن با خطره .بخش دیگه ای که در مغز وجود داره کورتکس  هست . اندیشه و افکار خلاقانه در کورتکس جای گرفته . هر بار که بخوایم تغییری به وجود بیاریم باید از کورتکس استفاده کنیم .وقتی شما زیادی نگران باشید و یا بترسید . درواقع آمیگدال مغزتون شروع به فعالیت میکنه و به شما میگه یا بجنگ یا فرار کن . اینجا دیگه فرصتی برای فکر کردن نیس در واقع امیگدال قادره تا افکار واندیشه های خلاق رو برای مدتی مسکوت و یا روندشون رو خیلی کند کنه تا بدن بتونه از انژری حیاتی خود برای فرار یا جنگ بهتر استفاده کنه . در نتیجه اگه اون کار به قدری بزرگ باشه که شما احتمال شکست رو خیلی بیشتر از پیروزی بدید پس پا به فرار میزارید .در صورتی که اگه کاری که میخواید شروع کنید به قدری ساده باشه که احتمال شکست رو ندید . اینجاس که کورتکس شروع به فعایت میکنه و افکار و اندیشه و ایده خلاقانه به ذهنتون میرسه .پس برای همین باید کارهارو کوچیک جلوه بدیم تا جلوی رسیدن فکرای خوب رو به سرمون رو نگیریم . هدف مهم.ترس.دسترسی محدود به کورتکس.شکست /هدف نه چندان مهمترس اندک .دست رسی درست به کورتکس موفقیت (بهترین منابع خلاقیت و اراده ما درست در زمانی که به ان احتیاج مبرم داریم ما را تنها میگذارند ) {تمامی انان که مسعولیت بزرگی دارند وقتی شب به خانه برمی گردند از خود میپرسند نکند همه چیز را دارم خراب میکنم .) (ترس عاملی هست که وجودش برای هرگونه خلاقیتی اامی است ) ترس یه چیزه که همه مون داریم یه بدبختی که هست اینه . که ما از خود ترسمون میترسیم . شاید ترس از اتفاق افتادن بدتر ار خود اتفاق مد نظر باشه .باید از کنار ترس رد شد.ترس جزعی از زنذگی هست .یه بحث جالبی که این کتاب میکنه اینه که میگه وقتی به کودکان نگاه میکنید میبینید چقدر راحت اعتراف میکنند که ترسیدن وشاید این به این خاطر باشه که بخش بزرگی از زندگیشون وابسته به نظر افراد بزرگ تری مثل والدین یا سرپرستشونه . اونا قبول کردن که رویه سرنوشت زندگیشون به صورت صد درصد مسلط نیستن .ولی وقتی به افراد بالغی تبدیل میشیم تمام سعی ما دراینه که روی زندگی و سزنوشتمون کنترل کامل داشته باشیم ووجود ترس رو انکار کنیم یا اون رو به بازی بگیریم .و وقتی که از راه میرسه کل زندگیم رو بهم میریزه و تو ما احساس گناه شدیدی به وجود میاره . به همین علت هست که بزرگسالان دوست دارن برای بیان احساسات یا هیجانات مربوط به همین ترس هاشون . از یه جور حالت استعاره ای استفاده کنند . مثلا مظطربم یا عصبیم . شما هیچ فرد خشم گینی رو پیدا نمیکنید که در وهله اول نترسیده باشه و درواقع خشم نتیجه ترس زیاده .اگه میتوانستیم تمام اعمال خودمون رو کنترل کنیم بشر به چنان پیشرفتی میرسید که جایی برای صفحه حوادث وجود نداشت. پرسش های کوچیک مطرح کنید (آنچه به زندگی  شکل میدهد پرسش هایی است که مطرح میکینیم .نه پرسش هایی که حاضر نیستیم مطرح کنیم و پرسش هایی که هیچ وقت فکر مطرح کردنش را هم نکرده ایم .(سام کین)جریان مدیر کارخونه ای رو میگه که کارگرا رو یه گوشه جمع میکنه . چقدر حاضرید به خودتون فشار بیارید که کارخونه از حالت ورشکستگی نجات پیدا کنه ؟ کارگرا هم با خودشون احتمالا میگن این دیونه با دو قرون حقوق چی از جون ما میخواد که براش نقش سوپر من رو بازی کنیم .از این مدیر خواسته میشه به جای این جور سوالا . یه سری سوال کوچیک وقابل دسترسی بپرسه .کدومتون فکر تازه ای دازه؟یا یه گام کوچیک برای بهتر کردن تولید یکی از محصولامون؟همین سوالا باعث شد کاگرا علاقه بیشتری به بحث نشون بدن . مغز شما عاشق پرسشه پرسش های کوچیک موجب خلاقیت میشن .مهندسی که کنار رادرا راه میرفت . چیپسش افتاد پایین . چه چییز باعث میشه محتویات پاکت بزرگ بشه وهمین باعث اختراع وسیله ای مثل ماکروویو میشه. یا تو یه بخش از مراجعینش میپرسه دو ست داری مرد ارمانیت به چه شکل باشه . اونم میگه نمیدونم حالا اون سوالات رو ریز میکنه از ظاهرش میپرسه . از اینکه دوست داری تعطیلات رو باهاش کجا بگذرونی . ازاینکه اگه باهات هم عقیده باشه دوست داری کجا ملاقتش کنی و اگه احساس بدبختی میکنید . اما دلیلش رو نمی دونید . از خودتون بپرسید اگه مطمعن بودم در برنامه ام شکست نمیخورم چه تغییری  در کارم ایجاد میشد .ترس تون کم میشه و موجب میشه اهدافتون اشکار تر بشه .این سوال رو رویه یه برگه بنویسید بچسبونیدش رو یخچال یا حتی رویه فنجون قهوه وهمه این ها شما رو به یه دید کلی میرسونه.پرسش ها منفی نپرسید چرا در کارهایم موفق نیستم؟ چرا تا این اندازه احمقم /. اگه از این دسته اید کتاب میگه از خودتون پرسید همین الان از چه چیز زندگیم رضایت دارم . مثال هایی در مورد گام کوچیم در مورد یکی از مراجعینش که یه دوچرخه ثابت خریده ولی بدون استفاده یه گوشه ولش کرد . که بهش پیشنهاد میکنه تا ماه اول فقط قهوه و رومش رو بردازه بره رو دوچرخه بشینه . از ماه بعد روزی یک دقیقه پا بزنه . وخب همین مسعله باعث میشه که در اینده بتونه کیلومتر ها پا بزنه یا یکی دیگه از مراجعینش حال نداشته لای دندوناش رو نخ دندون بکشه . که بهش توصیه مبکنه یه نخ رو به جایی اویزون کنه و هر روزلایه یکی از دندوناش رو تمییز کنه . بعد یه مدت این فرد موفق شد تمام دندوناش رو نخ بکشه بعد میگه همیشه سعی کنید مشکلات کوچیک رو حل کنید تا به مشکلات بزرگ برخورد نکنید ودر این راه از تمام افراد گروه استفاده کنید . یکی از این ابتکارات مربوط به شرکت تویوتا میشه . که از کارگر خط تولید میخواد که هرجا فکر کردن مشکلی وجود داره طنابی که جاسازی شده بود بکشن و از مهندس مربوطه کمک بگیرن . که این موجب بهبود کیقیت کالای تولیدی شد . باز یه نکته جالبه دیگه این بود که سعی کنید برای انجام دادن کارای کوچیک به خودتون جایزه بدید و نه کارای مهم و سخت . باز به همین شرکت تویوتا اشاره میکنه که اخر هرسال برای بهترین ایده یه جور جایزه دارن به اسم رییس نمونه . حالا این جایزه چی هست . یه خودکاره .ولی ارزش مادیش مهم نیس .اون چیزی که ارزش مندش کرده احترامی هست که برای هر ایده شما قاعل هستید . برای همینه که در ژاپن میزان شراکت در صندوق مشارکت بالاتر از جاهای دیگس چون برای هر ایده ارزش قاعل اند و باز تو همین مثال خود مدیر تویوتا با افتخار میگه از 95 درصد ایده هایی که بهش دادن تونسته استفاده کنه. یا تو امریکا چون فقط پول ساز بودن ایده براشون مهمه. ممکن پیشنهاد های کوچولو و مفید نادیده گرفته بشه . برای همین میزان مشارکت کاهش پیدادمیکنه و افرادی که اونجا کار میکنن با خودشون فکر میکنن بود یا نبودشون برای شرکت تفاوتی نداره و فقط جنبه مادی در نظر گزفته شده و ممکن برای ایده های پولساز مبالغ هنگفتی بدن ولی باید دید در پس این کار هیچ ارزش اخلاقی تقویت نمیشه مثل همکاری . وصرفا کسی که اون پول هنگفتم دریافت کرد ممکن چون دلیل دیگه ای برای وم کار کردن نمیبینه(صرفا احترام به خود کار) بعد از اون طرحش بزاره بره . تو این کتاب نوشته بود متوسط پاداشی که ژاپنی ها برای ایده هاشون میدن سی و هشت دلاره این درحالی هست که در امریکا این مبلغ پونصد دلاره . اخرشم اینکه . دنیا رو کارای کوچیک میچرخه؟ کسی که چسب استریچ رو درست کرد . از تن سگش بوته ای رو جدا کرد یا نوشته بود ایده دوربینی که سریع عکس رو ظاهر میکنه از کسی بود که یه روز وقتی با خانوادش تفریح میکرده خواسته ازشون عکش یادگاری بگیره بعد باخودش گفته چقدر خوب میشد این عکسارو بشه سریع چاپ کرد

 


ترجمه کتابش خوب نبود ولی به قدری مطالبش برام جالب بود که اصلا  خستم نکرد ؛ این کتاب  38مورد رو ذکر میکنه که با اتکا بهش میتونید تو بحث ها نتیجه رو به سود خودتون تموم کنید (من از مورد 31 استفاده کردم در مورد کسی که همیشه وقتی تو بحث کردن کم میاورد ؛حرفش رو باممنونم تموم میکرد و اجازه نمیداد بحث به نتیجه برسه ؛درکمال ناباوری این بار مجبور به عذر خواهی شد) حالا سوالی که پیش میاد اینه چرا باید از این حقه های به ظاهر شیطانی استفاده کنیم؟پاسخی که شوپنهاور میده اینه که گاهی اوقات  حق با ماهست ولی فن بیان خوب و قوی نداریم که بتونیم این رو اثبات کنیم و بهتره بتونیم از این شیوه ها بهره ببریم 

 


موضوع:جولین که از بهترین وکلای شهرش هست طی حادثه ای که براش پیش میاد ؛همه داراییش رو میفروشه وبه قصد یک سیر و سلوک درونی به هندوستان کوچ میکنه و بعد از سال ها به شهر خودش برمیگرده تا آیینی رو که از خردمندان اونجا یاد گرفته به اطرافیانش آموزش بده ؛این رموز و آیین  با عنوان هفت فضلیت در قالب یک سری نماد  در اول کتاب در یک داستان گنجانده شده   و ادامه کتاب به تو ضیح دادن درمورد هر یک از این نمادها و راه های دست یابی به آن سپری میشه

واما ازکتاب

*وقتی چیزی میخواهی،فقط روی آن تمرکز کن و باتمام وجود به آن خیره شو،هیچ کس،به هدفی که نمی بیند ،نخواهد رسید.

*جان در بستر مرگ هیچ گاه آرزو نخواهی کرد که ای کاش وقت بیشتری را در محل کارم سپری میکردم.

*عاقبت دریافته ام که هر اتفاقی دلیلی دارد.هر رویداد هدفی داردودر هرشکستی درسی نهفته است.من متوجه شده ام که شکست،برای رشد تعالی وروح هرکسی،حتی حرفه ای ها،ضروری است.شکست،رشد درونی وانبوهی از هدایای مادی به همراه می آورد ،آن را همچون آموزگاری مشتاقانه بپذیر وغنیمت شمار.

*به نظر میرسد تو از عقاید شخصی خودت پر هستی وچه طور میشود چیزی درون فنجان ریخت تا وقتی اول فنجان را خالی نکرده ای؟

*نگرانی قدرت ذهن را از او سلب میکند و دیر یا زود به روح صدمه میزند.

*در یک روز عادی،یک انسان معمولی ،حدود شصت هزار اندیشه از ذهن می گذراند ،اما چیزی که مرا حیرت زده کرد این بود که95درصد این افکار ،درست همان افکار روز پیششان است.

*هیچ وقت نمی فهمند که مدیریت ذهن لازمه مدیریت زندگی است

*مهم نیس در زندگی چه اتفاقی برایت میافتد،تو به تنهایی این قدرت را داری که پاسخ خودرا نسبت به آن انتخاب کنی .اگر جستجو برای نکات مثبت را عادت خود قرار دهی،زندگی ات به سوی بالاترین سطوح پیش می رود .این از بزرگ ترین قوانین طبیعت است.

*در زندگی هیچ اشتباهی وجود ندارد،آنچه هست فقط وفقط درس است. چیزی به عنوان تجربه بد وجود ندارد فقط بخت واقبال است که پیش می آید .در مسیر کنترل و تسلط بر خویشتن و آگاهی فردی باید آموخت و پیشرفت کرد .قدرت از طریق جهد وکوشش حاصل میشود .حتی درد می تواند آموزگاری شگفت آور باشد.

*مسلما برای گذشتن از درد باید آن را تجربه کردیا آن را به گونه ای دیگر دید.چطور میشود عمق دره را ندیدو لذت در اوج قله بودن را درک کرد.

*به خاطر بیاور که قوانین طبیعت همواره تضمین کرده است که با بسته شدن یک در،در دیگری گشوده میشود.

*اول از همه اینکه با شکوه تصوراتت زندگی کن ،نه با خاطراتت.

*هر آنچه در دنیای بیرون خلق میکنید از نقشه کلی در دنیای درونتان در یک تصویر دلنشین ذهنی آغاز میشود.

*آنقدر مشغول لذت های بزرگ زندگی بودم که لذت های کوچک را از دست دادم.

*وینستون چرچیل میگوید:(هزینه رسیدن به چیز های بزرگ و ارزشمند ،مسئول بودن در برابر تک تک اندیشه هاست.)

*این خود افراد هستند که قید وبند های زندگیشان را میسازند.

*آنان که اندیشه و ذهن روشن دارند،می دانند که برداشتشان از جهان و کیفیت زندگی آن ها منحصرا به افکارشان بستگی دارد .اگر خواهان یک زندگی سرشار از آرامش و هدفمند هستید ،باید اندیشه های آرامش بخش و هدفمند داشته باشید.

*برای  رسیدن به مقصد نباید ذهنت را مشغول نتیجه کنی،در عوض باید از روند رشد و وجریان شخصی لذت ببری.باعث تعجب است که هر قدم کم تر روی نتیجه نهایی متمرکز شوی،زودتر به آن دست میابی.

((*پسر جوانی که از خانه دور شد تا نزد معلم بزرگی درس بخواند.وقتی برای اولین بارپیر خردمند را ملاقات کرد.اولین سوالش این بود؛چقدر طول میکشد تا به اندازه شما دانا شوم؟

بلافاصله جواب داد:پنج سال

خیلی زیاد است. اگر دو برابر زحمت بکشم چطور؟

دراین صورت ده سال

ده سال!خیلی زیاد است اگر تمام روز را تا خود شب درس بخوانم چطور؟

پانزده سال

پسرجواب داد:نمی فهمم هربارکه تصمیم قطعی میگیرم تا انرژی بیشتری صرف هدفم کنم.زمان بیشتری صرف میشود.چرا؟

جواب ساده است.وقتی یک چشم خود را به مقصد دوخته ای.فقط یک چشم باقی می ماند تا تورا در راه سفر هدایت کند.))

*شانس چیزی نیست مگر پیوند آمادگی و فرصت مناسب.

*زمانی که ذهن را بر یک هدف متمرکز می کنی،برکت های غیر معمول در زندگی ات پدیدار می شوند.

*بدان که هیچ چیز مثل شروع کردن با کار های کوچیک نیست.شادمانی جاوید را هم به دست می آوری .

*چیزی را که حقیقتا به آن عشق می ورزی پیدا کن.

*وقتی دریابی که کارت در این دنیا کدام است ،دنیایت جان تازه میگیرد.

*اینقدر منطقی نباش. شروع کن به انجام کارهایی که همیشه خواسته ای انجامشان بدهی.

*چطور به پله سوم خواهی رسید وقتی هنوز یک پایت رو ی پله دوم قرار دارد

*یا تو کنترل ذهنت را به دست میگیری یا ذهنت بر تو تسلط می یابد.

*جولین هیچ گاه افکار را زنده نشمرده بودم ؛اما میتوانم تاثیرشان بر عناصر دنیارا مشاهده کنم.

*از افکار کسالت بارت آگاه شو،خودآگاهی از قدم های رسیدن به تسلط بر خویشتن و آگاهی از خود است.

*ذهن هم چون باغی حاصل خیز و پربرکت است که برای آراستگی آن باید هر روز به آن رسیدگی کنی. اجازه نده علف های هرز افکار و اعمال ناخالص در باغ ذهنت ریشه بدوانند .همچون محافظی جلوی در ورودی ذهتت نگهبانی قرار بده. آن را سلامت و قوی نگهدار. در این صورت او در زندگی ات معجزه می آفریند.

*اگر حتی حتی ندانی به کدامین سو در حرکتی،چه طور خواهی فهمید که زمان رسیدنت چه وقت است؟

*موفقیت،.شادمانی همیشگی نتیجه فعالیت مداوم و پشتکار برای پیش رفتن بدون واه در مسیر رسیدن به اهداف زندگی است.

*بدان که ومی ندارد حاصل کار انسان  مادی باشد

*آنچه بیش ترین اهمیت را دارد هرگز نباید قربانی چیزی بشود که اهمیت کم تری دارد.

 


این کتابو چند ماه پیش خریدم ولی فقط چند برگش رو خوندم حالا 3 روز پیش از زیر کمد  پیداش کردم !:)

جریانش عاشقانس،وآخرش مثل فیلم هندی تموم شد با پایانش اصلا حال نکردم ،شخصیت هایه داستان تو بعضی تیکه ها خیلی اتفاقی بهم برخورد میکنن از داستانی که همه چی رو سر یه صحنه بهم وصل میکنه باید نمره کم کرد :)  اونم بر پایه احتمالات نادری که تو زندگی واقعی  90 درصد آدما  پیش نمیاد!

موضوع در مورد یه دختری به اسم لی لی که در کودکی همش دعوا وحمله فیزیکی پدر ومادرش رو تحمل میکنه   در نوجونی به یه پسر بی خانمان پناه میده و باهاش حس همدردی پیدا میکنه و تو جوانی عاشق مردی میشه که مثل پدرش یه سری مشکلات خلقی داره ودر آخر باید تصمیم بگیره مثل مادرش میخواد به  این زندگی ادامه بده یانه،اون قصه شاهزاده با اسب سفیدشم که همه دخترا منتظرشن تو این جور داستانی به واقعیت تبدیل شده بود ( حالا حتما باید هر کی طرف لی لی میومد  پله هایه ترقی رو با کله طی میکرد:)

# در کل نویسنده  خواسته به موضوع خشونت  علیه ن در خانواده  هم بپردازه و تا حدودی به هدفشم رسیده ،یه جاهایی آموزنده بود میخواست بگه بعضی اوقات کسی که دوسش دارید بیشتر از همه آزارتون میده و شما نمی تونید ازش متنفر بشید پس بهتره این جور شرایطی رو قضاوت نکنیم ! (چون خود لی لی مادرشو قضاوت میکرد ولی بعدا فهمید جدا شدن آسون نیس ) واینکه خیلی به این موضوع گیر داده بود همه بار اول که باهم دعوا میکنن عذر خواهی و منت کشی رو دارن ولی با گذشت زمان این دفعات زیاد میشه پس بهتره همون اول از حدود خودت دفاع کنی و به امید بهبود شرایط نباشی

اینم بگم از دیدگاه روان شناسی شما معمولا عاشق کسی میشید که بدترین صفت مادر و پدر تون رو داره

# پس یه جورایی همیشه باید حواست باشه گیر یکی  بدتر از ننه بابات نیفتی  :))))))! 







هیچ‌چیز جلودارت نبود

نه لحظه‌های خوش. نه آرامش. نه دریای مواج.

تو مشغول مردن‌ات بودی.

نه درختانی

که به زیرشان قدم می‌زدی، نه درختانی که سایه‌سارت بودند.

نه پزشکی

که بیم‌ات می‌داد، نه پزشک جوان سپیدمویی که یک‌بار جان‌ات را نجات داد.

تو مشغول مردن‌ات بودی.

هیچ‌چیز جلودارت نبود. نه پسرت. نه دخترت

که غذایت می‌داد و از تو باز، بچه‌ای ساخته بود.

نه پسرت که خیال می‌کرد تا ابد زنده خواهی ماند.

نه بادی که گریبان‌ات را می‌جنباند.

نه سی که زمین‌گیرت کرده بود.

نه کفش‌هایت که سنگین‌تر می‌شدند.

نه چشم‌هایت که به جلو نگاه نمی‌کردند.

هیچ‌چیز جلودارت نبود.

در اتاق‌ات می‌نشستی و به شهر خیره می‌شدی و

مشغول مردن‌ات بودی.

می‌رفتی سر کار و می‌گذاشتی سرما بخزد لای لباس‌هات.

می‌گذاشتی خون بتراود لای جوراب‌هایت.

رنگ صورت‌ات پرید.

صدایت دو‌رگ شد.

بر عصایت یله می‌دادی.

و هیچ‌چیز جلودارت نبود.

نه دوستان‌ات که نصیحت‌ات می‌کردند.

نه پسرت. نه دخترت که می‌دید نحیف و نحیف‌تر می‌شوی.

نه آه‌های خسته‌ات

نه شش‌هایت که آب انداخته بود.

نه آستین‌هایت که حامل درد دست‌هایت بود.

هیچ چیز جلودارت نبود.

تو مشغول مردن‌ات بودی.

وقتی که با بچه‌ها بازی می‌کردی، تو مشغول مردن‌ات بودی.

وقتی می‌نشستی غذا بخوری

وقتی که شب، خیس اشک از خواب پا می‌شدی و زار می‌زدی

مشغول مردن‌ات بودی.

و هیچ‌چیز جلودارت نبود.

نه گذشته.

نه آینده با هوای خوش‌اش.

نه منظره‌ی اتاق‌ات، نه منظره‌ی حیاط گورستان.

نه شهر، نه این شهر زشت با عمارت‌های چوبی‌اش.

نه شکست. نه توفیق.

هیچ کاری نمی‌‌کردی. فقط مشغول مردن‌ات بودی.

ساعت را به‌ گوش‌ات می‌چسباندی.

حس می‌کردی داری می‌افتی.

بر تخت دراز می‌کشیدی.

دست به سینه می‌شدی و خواب دنیای بی تو را می‌‌دیدی.

خواب فضای زیر درختان.

خواب فضای توی اتاق.

خواب فضایی که حالا از تو خالی‌ست.

و مشغول مردن‌ات بودی.

و هیچ‌چیز جلودارت نبود.

نه نفس کشیدن‌ات. نه زندگی‌ات.

نه زندگی‌ای که می‌خواستی.

نه زندگی‌ای که داشتی.

هیچ‌چیز جلودارت نبود

مارک استرند_ از کتاب تو مشغول مردنت بودی





داستان دانشجوی 23 ساله ای به اسم راسکولنیکف  .که به خاطر خلا اخلاقی که در جامعه احساس میکنه . به این فکر میره که چرا خودش یه معیار اخلاقی  نسازه و برپایه اون عمل نکنه.  بنابر انگیزه‌های پیچیده‌ای،پیر زن رباخواری رو همراه با خواهرش که غیرمنتظره به هنگام وقوع قتل در صحنه حاضر می‌شن، می‌کشه و پس از قتل خودش رو ناتوان از خرج کردن پول میبینه و میره پول رو زیر یه سنگ پنهان میکنه و حتی به داخل کیفم یه نگاه نمی ندازه . از این حادثه به بعد به مرور به جنون کشیده میشه ومدام حرفا و رفتارش رو چک میکنه که جلوی کسی سوتی نده  غافل ازا ینکه جنون خودش در آخر کار دستش میده .

 

انگیزه هاش خیلی پیچیده بود .چون از روی فقر و نداری دست به قتل نزد . میخواست ببینه اون ابر انسان نیچه هست یا نه .کسی تومایه های رابین هود .یه پیرن ربا خوار که سودی برای کسی نداره فدا میشه و در نهایت با پولی که ازش به دست میاد میشه به زندگی خودش و دیگران سر وسامان بده

 

خونی ریخته میشه . و سودی بزرگ به بقیه میرسه. فقط نیاز به یه جسارت و شجاعت اولیه  هست  .تو بعضی قسمت های کتاب خودش رو با ناپلئون مقایسه میکنه . تو قسمت های دیگه ای از کتاب در مورد نیوتن و کپلر صحبت میکنه که این آقایان به قدر ی هدف بزرگی داشتن که  در راه رسیدن به اون هدف و کشفیاتشون  اگه 100 نفرم فدا میکردن بازم این کار ارزشش رو داشت . مردم رو به2دسته تقسیم میکنه . عادی و غیر عادی . گروه زیر دستان که همون مردم عادی هستن . یعنی آن هایی که فقط کارشان تولید مثل هست . وگروه زبردستان . یعنی آن هایی که قریحه وموهبتی دارن  در محیطی میتوانند حرف و سخن تازه ای بزنند .دسته اول بنا به فطرت محافظه کارند . حامی وضع موجودند . رام و مطیع و گوشه به فرمان اند و دوست دارند مطیع باشند . گروه دوم کسانی هستند که قانون را زیر پا میزارند . همه از دم ویرانگر و قانون شکن اند یا بسته به استعداد و قابلیتشان . گرایش های ویران گرانه دارند  و به نظرش همه رهبران و پیشوایان از عهد دقیانوس تا زمان خودش بدون استثنا مجرم بودن . دقیقا به این دلیل که قوانین مقدس و ریشه دار آبا ء و اجدادی را زیر پا گذاشتن  واگه پاش میفتاد از خون و خون ریزی و کشتار مردم بی گناهی که غیورانه از رسوم آبا ء و اجدادشان دفاع میکردند هم ابایی نداشتند . لپ کلامش هم این بود همه کسانی که حرف تازه ای داشتند فطرتا باید مجرم و خلاف کار باشند وگرنه کاری از پیش نمی بردن و در جا میزدن چون  یه جورایی باید پیرو قوانین میبودن و حد و مرز قبلی برای خودشون مشخص میکردن در این صورت نظریه جدید و یا حرف تازه ای نمی توست پا به عرصه بزاره . یه بحث دیگه که مطرح میشه اینه که پس عذاب و جدان نمی گیرن ؟

که جوابش رو این طور میده  که به شرطی برای تحقق آمالش مطلقا ضرورت داشته باشه و خیر و صلاح بشیریت هم هم به تحقق این آمال بستگی داشته باشه. اگه وجدان شما اشتباهی رو حس نکنه پس در نتیجه عذابی در کارنیس . در ثانی تو یه قسمت دیگه از حرفاش میگه خب اگه برای قربانیاشون عذاب وجدان دارن بهتره بکشن. روح های عمیق و حساس همیشه رنج بزرگی رو با خودشون به همراه میبرن .یه قسمت از کتاب رو واقعا دوست داشتم مخصوصا جایی که به معشوقه اش میگه من یه شپش رو کشتم . و در ادامه حرفاش به این نتیجه میرسه که خودشم در واقع همون شپشه که از کشتن این جور موجودات نفرت انگیزی دچار جنون شده .

کتاب خوبی بود من  هنوز بعد خوندنش بعضی شبا بهش فکر میکنم .خیلی پیچیده بود . در ثانی اگه قرار باشه در خلا اخلاقی موجود هر کسی یه نظریه بسازه و شروع کنه به عمل کردن بهش نتیجش میشه درست شدن یه سری گروهک که به اسم  حقی که از اول خلقت و جود نداشته به جون هم میفتن . در واقع تعادل این دنیا درسرشت ناعادلانه و پر از دردش هست و شما چه جز دسته اول باشید و چه جز دسته دوم. نتیجه تغییری نمی کنه



_
 در جواب به ویراستار نوشت: «من یکی از این دو گزینه را باید انتخاب کنم: در اداره پست بمانم و دیوانه شوم، یا اینکه از اینجا بیرون بزنم و سرگرم نویسندگی بشوم و از گرسنگی بمیرم. من تصمیم گرفته ام که از گرسنگی بمیرم.» بوکفسکی، پس از امضای قرارداد، اولین رمانش را ظرف سه هفته نوشت. نام رمانش اداره پست بود. در تقدیم نامه کتابش نوشت: تقدیم به هیچ کس. بوکفسکی شاعر و رمان نویس موفقی شد. شش رمان و صدها شعر منتشر کرد و بیش از دو میلیون نسخه از کتاب هایش فروخته شد. بر خلاف انتظار همه، به ویژه خودش، به شهرت رسیده بود. 
2)_
بوکفسکی در جایی نوشت، «ما همه خواهیم مرد، همگی ما. عجب سیرکی! همین به تنهایی باید کافی باشد تا همدیگر را دوست داشته باشیم، ولی این طور نیست. ما از مسائل بی اهمیت زندگی وحشت زده و ویران می شویم. ما در هیچ و پوچ زندگی غرق شده ایم.)
3) کیلید زندگی خوب .داشتن دغدغه های بیشتر نیست.بلکه داشتن دغدغه های کمتر.واقعی تر.ضروری تر ومهم تر است .
4)_
حلقه بازخورد جهنمی در مغز هر انسانی موجودی موذی و دمدمی مزاج هست که اگر فرصت یابد، کار را به جنون خواهد کشاند. به من بگویید آیا این برایتان آشناست یا نه: گاهی برای رودررو شدن با کسی دچار اضطراب می شوید. این اضطراب از توانایی تان می کاهد و شما کم کم با خودتان فکر می کنید که چرا این قدر مضطرب هستم. حالا شما به خاطر مضطرب شدنتان مضطرب هستید. درست است؛ اضطراب مضاعف! حالا شما به خاطر مضطرب شدنتان مضطرب شده اید و این باعث می شود بیشتر مضطرب شوید. یکی بگوید مشروب کجاست! زود! 
5)ترس از مرگ. از ترس از زندگی ریشه میگیرد.کسی که واقعا زندگی کرده باشد. اماده است که هر لحظه بمیرد.
6)اگر واقعا هیچ دلیلی برای انجام هیچ کاری وجود ندارد .در این صورت هیچ دلیلی برای انجام ندادن هیچ کاری هم وجود ندارد.
7.عمق جایی است که گنج در آن مخفی شده.باید به چیزی  متعهد بمانیدوعمیق حرکت کنید تا ان را استخراج کنید.این در روابط و حرفه وهر جای دیگر کاربرد دارد.
8.عمل صرفا حاصل انگیزه نیست.عامل آن هم هست

9.خوشحالی از حل کردن مشکلات به دست
می آید مشکلات بخش ثابتی از زندگی اند. وقتی که مشکل سلامتی خود را با ثبت نام در باشگاه بدن سازی جدید حل می کنید، مشکلات تازه ای برای خودتان درست می کنید، مثلا مجبور می شوید صبح زود بیدار شوید تا به موقع به باشگاه برسید.

10.رهایی از دغدغه، یعنی با ترسناکترین و دشوارترین چالش های زندگی روبه رو شوید و با وجود این به کارتان ادامه دهید.

11.حقیقت پنهان و کوچک دیگری درباره زندگی وجود دارد؛ اینکه شما نمی توانید در زندگی عده ای حضور پررنگ و تأثیرگذار داشته باشید، بدون اینکه برای عده ای دیگر جوک و مایه خجالت نباشید. این شدنی نیست.
12.«برای به دنیای بدون مشکل آرزو نکن. چنین چیزی وجود نداره. عوضش برای دنیایی پر از مشکلات خوب آرزو کن.»
13.شما هرگز شاد نخواهید بود اگر همیشه در جست و جوی منشاء شادی باشید. هرگز زندگی نخواهید کرد، اگر در جست و جوی معنای زندگی باشید.» یا به عبارت ساده تر: سعی نکنید
14.خواستن تجربه ای مثبت، تجربه ای منفی است. پذیرفتن تجربه ای منفی، تجربه ای مثبت است. این همان چیزی است که آلن واتس از آن به نام قانون وارونه یاد می کرد؛ هرچه بیشتر به دنبال احساس بهتری باشید، احساس رضایت کمتری خواهید یافت. جست وجوی یک چیز، تنها این حقیقت را تقویت می کند که شما اکنون فاقد آن چیز هستید. صرف نظر از اینکه واقعا چقدر پول در می آورید، هرچه بیشتر بخواهید پولدار شوید بیشتر احساس فقر و بی ارزشی خواهید کرد. 

15.یکی از این حقایق این بود: زندگی نوعی رنج است. ثروتمندان به خاطر ثروتشان رنج می کشند. فقیران به خاطر فقرشان رنج می کشند. کسانی که خانواده ای ندارند، به خاطر نداشتن خانواده رنج می کشند. کسانی که خانواده دارند، به خاطر خانواده شان رنج می کشند. کسانی که به دنبال لذتهای دنیایی می روند، به خاطر لذت های دنیایی رنج می کشند. کسانی که از لذت های دنیایی پرهیز می کنند، به خاطر پرهیزشان رنج می کشند. البته منظور این نیست که همه رنجها یکسان اند. برخی رنج ها قطعا دردناک تر ازسایر رنج هایند.بااین حال.همگی باید رنج بکشیم.
16.گاهی اوقات هرچه کم تر به چیزی اهمیت بدهید عملکرد بهتری در آن خواهید داشت.
17.اگر بتوانید دغدغه ای برای درد نداشته باشید مهارناپذیر خواهید شد.
18.تمایل به خیره شدن در چشم شکست وفراتر رفتن  از آن .
19.هدف این است مانعی را بیابید که از پشت سر گذاشتن آن لذت ببرید.
20.وقتی یک نفر هیچ مشکلی نداشته باشد.ذهنش به طور خودکار راهی برای ابداع مشکلات می یابد.
21.تنها راه غلبه بر درد این استکه اول یاد بگیرید چه طور آن را تحمل کنید.
22.ما صرفا به این دلیل رنج می بریم که رنج بردن از لحاظ زیست شناختی مفید است.این انتخاب طبیعت برای تشویق به تغییر است
23.زندگی اساسا یه رشته مشکلات بی پایانه.
24.راه حل یه مشکل صرفا درست کردن یه مشکل دیگه س.
25.خوشحالی واقعی فقط هنگاهی رخ میدهد که مشکلاتی را بیابید که از داشتن آن ها و از حل کردنشان لذت ببرید.
26.کسی که واقعا خوشحال است مجبور نیست جلوی آینه بایستد و به خودش بگوید خوشحال است.
27.من عاشق نتیجه بودم ولی عاشق فرایند نبودم.من حتی آن قدر سخت تلاش نکردم که بشود گفت شکست خوردم .حقیقت این است که من فکر میکردم چیزی را میخواهم.اما معلوم شد که نمیخواستم.پایان داستان
من پاداش را میخواستم نه کشمکش را .نتیجه را میخولستم نه فرایند را.عاشق جنگ نبودم بلکه فقط عاشق پیروزی بودم
28.مشکلات هیچ وقت متوقف نمی شوند. صرف تغییر می کنند یا به روز می شوند. خوشحالی به دنبال حل کردن مشکلات به دست می آید. کلمه کلیدی در اینجا حل کردن است. اگر از مشکلاتتان فرار می کنید یا احساس می کنید که هیچ مشکلی ندارید، در این صورت فقط خودتان را می آزارید. اگر حس می کنید مشکلاتی دارید که نمی توانید حل کنید، به همین ترتیب باعث می شود احساس بدبختی کنید.نکته سری؛حل کردن مشکلات است،نه اینکه اصلا مشکلی نداشته باشیم.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

کامپک جهان سوله اصفهان آریاسازه هاربانه ... پارازیت دانلود محال با محبت، عشق آغاز می شود. اشتراک مطالب تاریخ تطبیقی Bruno